غلامرضا خواجه سروی؛ محسن سلگی
چکیده
هدف این جستار، نشاندادن امکان و ضرورت نودولتشهرگرایی به عنوان صورتی نوین از دموکراسی است؛ صورتی نوین از دموکراسی که در آن، شهر و شهروندی در پرتو «قلمروزدایی» و تکثرگراییِ جماعتگرایانه، صورتی ذهنی و فرهنگی به جای کالبدی-تمدنی مییابند. در این مقاله، نودولتشهرگرایی چنین معرفی شده است: عبور از مفاهیم خودی و غیرخودی، ...
بیشتر
هدف این جستار، نشاندادن امکان و ضرورت نودولتشهرگرایی به عنوان صورتی نوین از دموکراسی است؛ صورتی نوین از دموکراسی که در آن، شهر و شهروندی در پرتو «قلمروزدایی» و تکثرگراییِ جماعتگرایانه، صورتی ذهنی و فرهنگی به جای کالبدی-تمدنی مییابند. در این مقاله، نودولتشهرگرایی چنین معرفی شده است: عبور از مفاهیم خودی و غیرخودی، عبور از جهان سلسلهمراتبی و عمودی به جهان افقی، غیرسرزمینیبودن یا ذهنی-فرهنگیبودن، تعدیل لیبرالیسم به سبب تفرّدگرایی مفرط با استمداد از نگاه جماعتگرایانه، تأکید بر مفهوم «اصالت» یا «ارزشمندی تفاوت» فرای مفهوم «کرامت»، افول مفاهیم کلانی چون جامعه و تولد و تکثر جماعت به جای آن. نودولتشهرگرایی، در بستر جماعتگرایانه و با نگاه جهانیشدن، در عین اذعان به مشروعیت خردهفرهنگها و فرهنگهای محلی و سنتی، نگاهی غیرفیزیکی و غیرکالبدی به مقولة شهر و شهریشدن افکنده است. پرسش مقاله این است که چگونه میتوان به تفاهمِ میان مفهوم شهروندیِ مسئولانه و حقوق بشر کنونی رسید؟ فرضیه در قبال این پرسش آن است که در پرتو قلمروزدایی از شهر و مفهوم شهروندی، میتوان به تفاهم مزبور رسید. چارچوب نظری این مقاله، «نظریة بدن بدون اندام» ژیل دُلوز بوده و روش آن، تحلیلی-توصیفی با استفاده از دادههای کتابخانهای است. قلمروزدایی در این مقاله، از آنجایی که با اصالت «تفاوت» و پذیرش «تخاصم» ملازم شده است، اتهام کارل اشمیت به لیبرالیسم را مبنی بر آن که لیبرالیسم با قلمروزدایی و جهانوطنگرایی، تخاصم را مرززدوده و بنابراین وسیع تر میکند، نمیپذیرد و بر خود وارد نمیداند.